تنهایی
به چشمان قهوه ای و درشتش خیره شدم... جلوتر آمد...درست در یک قدمیم! مسخ شده از بوی عطرش دستانم را دور کمرش حلقه کردم... روی پنجه ی پا ایستادم و بینیم را به گردنش چسباندم... زبری ته ریش کوتاهش را دوست داشتم! گرمی دستانش را روی کمرم حس کردم... حصار دستانم را تنگ تر کردم و بیشتر به او چسبیدم... این جا ته خط بود و دنیای من آغوش مردانه اش بود دیگر از زندگی چه می خواستم؟! صورتش را لمس کردم...حس نشد! لعنتی... باز هم خواب می دیدم! ?#سمیرا_بهداد
نوشته شده در پنج شنبه 96/3/11ساعت
8:52 صبح توسط سما راد نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |