سفارش تبلیغ
صبا ویژن























تنهایی

مادرش الزایمر داشت..

بهش گفت: مادر یه بیماری داری باید بخاطر همین ببریمت اسایشگاه سالمندان

مادر گفت: چه بیماری؟

گفت: الزایمر

گفت: چی هست؟

گفت: یعنی همه چیو فراموش میکنی

گفت: انگار خودتم این بیماری رو داری...

گفت: چطور؟

گفت:" انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم چقدر سختی کشیدم

تا بزرگ بشی قامت خم کردم تا قد راست کنی"

پسر رفت توی فکر..... 

برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش....

گفت: برا چی؟

گفت: به خاطر کاری که میخواستم بکنم

مادر گفت:

"من که چیزی یادم نمیاد..."

 


نوشته شده در سه شنبه 93/5/14ساعت 6:12 صبح توسط سما راد نظرات ( ) |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت